چه فکر میکنی؟
که بادبان شکسته زورق به گِل نشستهایست زندگی؟
در این خراب ریخته که رنگ عافیت از او گریخته به بن رسیده راه بستهایست زندگی؟
هوا بد است تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینهی تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمیشود
جهان چو آبگینهی شکستهایست
که سرو راست هم در او شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه در کمین درههای این غروب تنگ
که راه بسته مینمایدت
زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج به پای او دمیست این درنگ درد و رنج
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش