کدامین غمت را به آیینه گویم
چگونه بگویم چگونه نگویم
بمان کنج خانه غریب زمانه
که اینجا ز مردی نبینی نشانه
از این قوم صددل که جهلند و انکار
دو رو مثل درهم پی دین و دینار
ترا این جماعت کجا می شناسد
دل تنگ غربت ترا می شناسد
مرا گریه آید ز سوز نهانت
نه از بیم دشمن که از همرهانت
چه گویم چه دیدی چه دردی کشیدی
از اهل زمانت امان از غمانت
چه خط و نشان ها چه زخم زبان ها
تو و شهر رنگ و دل مهربانت