بارون میزنه عشقم به تو کم کمتر میشه
توکه نیستی نمیبینی اوضام چی میشه
برگردون همه احساسمو بهم
چگونه فراموش میشود
سبد ها و سفره هایی
که سالهاست
نه سیب را میشناسد
و نه مهربانی را
و دریغا بر من
چه لال و بی برگ و بال
پیر میشوم
در این سوی دیوارهایی
که از من دزدیده اند ، سیب را و جانمایه سرود های جوانی را
و دیگر جوان نمی شوم ،
نه به وعده ی این بهاری که آمده است
نه به وعده ی آن شکوفه های شکستنی ...